باز گذشت هفته و...
باز گذشت هفته وپنج شنبه شد باز همان روز که گفتــم رسید ساعت ده شــد دل من شاد شد باز دلم رنگ خــــدا را گرفت باز تمـــــنای تودردل نشست با تو را می نگــــرم خوب من از نظرم دور نبـــــــودی دمی عکس تو در خاطر من قاب شد ای چمــن روی تو دائم بهـــار هر نفســـــــم با تو مصفا شود هر نفســـــــم با تو مصفا شود خواهش من شادی چشمان توست کاش که من ساکـــن کویت شوم گوشه ی چشمــی به گدایان نگر گرچه امیدم به خــدا هست و بس باز تورادست خــــــدا میدهم |
این لب بی خنده پر از خنده شد گوش من آن خاطــره ها راشنید این دل پر غــــم ز غم آزاد شد رنگ خدا فاصلـــــه ها راگرفت شیشه ی تبدار سکــوتم شکست ای گل مــــن ای مه محبوب من ای که تو محبــــوب همه عالمی خاطر مـــن لایق مهتـــاب شد بی تو نبـاشد نفســــم پایــدار خاطــــر من خانه ی رویا شـود عشق تـو در بنده هـــویدا شود در دل من جز گل عشقــت نرست خال رخ و مسـت سبویت شـــود رنگ غم از چهره ی غمگیـــن ببر بی تــو نخــواهم که بیـاید نـفس تا برسـاند دل مــــا رابه هــم |
- ۹۳/۱۲/۰۴