شب نشینی
سلام عزیزا همـــگی شب به خیر با همـدیگه صلح و صفایی داشتیم کی بود که دل اندازه دریا نداشـت حرفــــای دل شنیدنی می شدن خرما و نون تو دسمــــالا دور قد میرفتیم و گله چه سیر بر میگشت غروب که میشد همه خندون بودن شب همه حلقـــه میزدن دور هم غم رو غم هم نمیذاشتـــــن اونا دست کوچیکتــــرا رو میگرفتن از حال هم چه خوب خبـردار بودن افسوس از این دنیا و زرق و برقـش پیرو جوون معنی دیگــــه نداره دود ماشین تو چشم ما نشـــسته گوش با صــدای کارخونه کر شده معرفـــت وادب فــــراری شدن اونکه یه رنگ بودحالاصدرنگ شده وای خدا مرگم بده من کی هسـتم حساب می کــردم که خودم عالیم کاشکی میشدیه رنگ وساده باشیم |
|
یاد قدیمتــــرا که اغلب به خیر خونه ی هم برو بیایی داشتـــیم با این همه کینه تو دل جانداشـت روزا قشنگ و دیدنی میــــشدن دنبال گوسفندای مشـــتی صمد سبزه پوشنده بود همه کوه و دشت دور آتیش و چای و قلیــون بودن سوای از خلـــــق بد و رنگ غم عصای پیرا میــشدن جــــوونا حرف بزرگتـــرا رو میـــشنفتن برای هم چه بار بــــــردار بودن ازآتیـــــش فتنه غرب وشرقش فتنه و شــرنگو که بیشــــماره مسیــــر دید آدما رو بستــــه بچه آدم میـــبینی؟ خـــر شده خسته بودن ســــوار گاری شدن دلم واسه رفیق خوب تنــگ شده ببین چی میگم مگه من چی هستم حالا می بینم که طبل تو خالیـــم دشمن کینه ها و غصـــه ها شیم |
- ۹۳/۰۳/۲۵